از آن روزی که سربازی به پا شد—ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد بسوزد آن که سر باز ی به پا کرد—تمام دخـــتران را چشم به راه کرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند به خط کردند ت راشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
هر روز تنگ غروب تو سربازی صفا داره لب مرز تیر اندازی تا چهل چراغ پادگان روشن میشه سر دیگ عدسی غوغا میشه توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس بخورم ، نخورم گرسنه می مونم قدر آش ننم رو حالا می دونم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
به صف کردند تراشیدند سرم را لباس ارتشی کردند تنم را الهی خیر نبینی سر گروهبان که امشب کردی تو مرا نگهبان
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
غضنفر سربازیش تموم میشه، وقتیکارت پایان خدمتشو بهش میدن،نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم! …
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
به سربازی روم با کوله پوشتی به دستم داده اند یک نان خشکی به خط کردن تراشید م سرم را لباس ارتشی کردن تنم را لباس ارتشی رنگ زمین است سزای هر جوان آخر همین است
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
پدرم گفت که در دوره ی سربازیو دوری ز پدر، مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در